، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

جوجه زیبای مامان

عروسی و مسافرت

چهارشنبه شب 25 شهریور عقد کنون فاطمه سادات دختر خالت بود البته مراسم دو هفته قبل مربوطه به بله برونش بود . مادر جون و دایی جواد و خانوم و بچه هاش هم از مشهود و بیرجند اومده بودن خلاصه اون شب اینقدر شیطونی کردی که همه کلافه بودن خییییییییییییییییییییییییییییییلی همه رو خسته کردی آخر شب همه اومدن خونه ما و پنج شنبه ناهار هم خاله حمیده اینا اومدن خونه ما عصر همه رفتن خونه خاله زهرا و شب من و تو خونه خاله حمیده رفتیم  صبح زود با خانواده خاله حمیده و دایی جواد اینا رفتیم قم  طبق معمول باز شیطونی  آخر شب ما رو آرودن خونه و خودشون رفتن خونه خاله حمیده 
28 شهريور 1394

من کــــــنارت هستم

گـــــاهی دل آدم چه ســـــاده گرم می شود به یک دلخــــوشی کوچـــــک به یک احوالپرسی ساده به یک دلــــداری کوتاه به یک " تکان سر " یعنی تو را می فــــــهمم  به یک گــــوش دادن خالی ، بدون داوری ! به یک هـــمراهی شدن کوچک حتی به یک هــــــمراهی کردن ممـــــتد آرام به یک پرسش : " روزگـــــــارت چگونه است ؟ " به یک دعوت کوچــــک به صرف یک فنــــــجان چای ! به یک وقت گذاشتن برای تــــو به شنیدن یک " من کــــــنارت هستم " به یک هــــدیه ی بی مناسبت  به یک " دوســـتت دارم " بی دلیل  به یک غافلـــــگیری ، به یک خوشـــــحال کردن کوچک  به یک نــــ...
24 شهريور 1394

زیادی خوب بودن خوب نیست

      زیادی که خوب باشی دیده نمیشوی میشوی مثل شیشه ای تمیز کسی شیشه ی تمیز را نمیبیند همه به جای شیشه ، منظره ی بیرون را میبینند ولی وقتی شیشه کمی بخار بگیرد وقتی کمی منظره ی بیرون را بد نشان دهد همه آنرا میبینند همه سعی میکنند تمیزش کنند زیادی خوب بودن خوب نیست زیادی که خوب باشی شکننده تر میشوی با هر قدرناشناسی دلت ترک بر میدارد میشکند تکه های شکسته را در دستانت میگیری نگاه میکنی به نتیجه ی زیادی خوب بودنت زیادی خوب بودن خوب نیست زیادی که خوب باشی به زیادی خوب بودنت عادت میکنند آنوقت کافیست کمی بد شوی همه گمان میکنند زیادی بدی &nbs...
8 شهريور 1394

عقد کنون دختر خاله

چهارشنبه  چهار شهریور عقد کنون فاطمه سادات دختر خاله بزرگت بود امیدوارم خوشبخت بشن  نمی تونستم ببرمت  تو خونه مامان بزرگ مونی   و وقتی مراسم تموم شد من دایی یونس و خانومش اومدیم دنبالت و از خونه مامان بزرگ رفتیم خونه خودمون  دایی یونس و خانومش تا جمعه عصر خونمون بودن بعدش هم باهاشون رفتیم پارک آب و آتش و پل طبیعیت  هر چی بگم این چند روزاذیتشون کردی نگم بهتره خیلی شرمندشون شدم  ...
8 شهريور 1394
1